زندگی شادتر، سلامتی و زیبایی

نکاتی در مورد زیبایی پوست، زنان و زایمان

زندگی شادتر، سلامتی و زیبایی

نکاتی در مورد زیبایی پوست، زنان و زایمان

مشخصات بلاگ
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی

۵۴ مطلب با موضوع «سخنان زیبا» ثبت شده است

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز از زبان خودش:

  • مریم حق جو
  • مریم حق جو

مهم نیست چه شرایطی پیرامون ماست،

مهم این است درون خود چه داریم…!!!

باید بدانیم تنها فرمول خوشحالی این است:"

قدر داشته‌ها را بدانیم و از آنها لذت ببریم"،

خوشبختی یعنی "رضایت"

مهم نیست چه داشته باشیم یا چقدر،

مهم این است که از همانی که داریم

راضی باشیم

…آنوقت

  . . . . .  .  ”خوشبختیم"

  • مریم حق جو


  • مریم حق جو

" وظیفه روزانه "

هر بامداد که از خواب برخاستی خدا را سپاس گوی

که در آن روز تو را کاری هست که ،مطلوب یا نامطلوب ، باید آن را انجام دهی

و چون کاری است واجب ،

واجب است که بهترین تلاش خود را در انجام آن صرف کنی .

این احساس تو را به فضیلت اعتدال و حاکمیّت بر خویش

و پشتکار و قدرت اراده و سرخوشی و خرسندی می آراید

و یکصد فضیلت دیگر برای تو به همراه می آورد

که آن انسان کاهل بیکار هرگز از آن خبر نمی شود .

نوشته چارلز کینگزلی

ترجمه حسین الهی قمشه ای

برگرفته از کتاب " در قلمرو زرّین "

  • مریم حق جو
  • مریم حق جو

  • مریم حق جو

قسمتی از کتاب "سمفونی مردگان" نوشته ی عباش معروفی:

پدر نماز وحشت خواند،و بعد که هوا گرگ و میش شد،بی آن که با کسی حرف بزند به حیاط رفت.در زیرزمین را با لگد گشود،و درست در لحظه ای که خورشید از تیرگی در آمد ،آن اتاق را با تمام اثاثیه و کتاب هایش به آتش کشید.روی لکه ی سیاهی که کنار حوض از ماه ها پیش مثل عنکبوت سیاه لش خود را پهن کرده بود،قدم میزد و می گفت:"این روح شیطان است که دارد می سوزد."غروب پیش از تاریک شدن هوا آیدین آمد .خانه در سکوت غم انگیز ی فرو رفته بود.گویی یکی از افراد خانواده مرده است،و دیوار ها راز مرگی را پنهان نگه میدارن.و سال ها بعد هنگاهی که آیدین این روزها را به یاد می آورد به مادر گفت : " خیلی غم انگیز بود.بوی سوختگی می آمد.بوی دود می آمد.و آیدین انگار که میداند چه اتفاقی افتاده ،با خونسردی تمام به حیاط رفت،به دخمه نزدیک شد ،و در برابر آن سیاهی احساس میکرد بی وزن شده است. نمیتوانست باور کند و از خشم به خود می لرزید.از پله های زیرزمین پایین رفت.آن جا فقط سیاهی و نیستی بود.آب سیاهرنگی کف زمین را پوشانده بود.بوی ویرانی و مرگ می آمد،بوی بشر اولیه،و بوی حیوانیت.انگار کسی را سوزانده اند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند.اتاق پر از خاکستر و چوب نیم سوخته بود. و کتاب ها و شعر ها همراه شعله ی آتش به آسمان رفته بودند.حتی چیزی هم پیدا نمیشد که آیدین بتواند لحظه ای روی آن بنشیند.یک لحظه تصمیم گرفت با سنگ تمام شیشه های خانه را بریزد پایین .بعد هوار بکشد:"اگر زندگی ات را آتش نزنم بچه ی تو نیستم."

  • مریم حق جو
  • مریم حق جو


می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود

  • مریم حق جو